به نظر شما آیا استفاده کردن از یک کلمه خاص یا برچسب زدن برای توصیف یک کارمند مشکل دارد؟ مثلا بگوییم: من رئیس واقعا بدی دارم! یا کارمندان من واقعا تنبل هستند!
باید گفت بله. بیایید با یک مثال این موضوع را بررسی کنیم.
همه ما کودکی خود را به یاد می آوریم. اگر والدین، هنگامی که یک کودک بدرفتاری میکرد یا در امتحان نمره بدی میگرفت، عملکرد او را از خود کودک جدا میکردند؛ این کار چه تاثیری روی کودک داشت؟ قطعا یک نمره بد به این معنا نیست که کودک به کل احمق است! تمام این کودکان ممکن است هیچگاه به خاطر نیاورند چرا در امتحان نمره بدی گرفتند اما اینکه روزی احمق خطاب شدند را هرگز فراموش نمیکنند.
این قانون، خطای شناختی برچسب زدن به افراد است. باید بدانید همین قانون در فضای کار نیز جریان دارد. وقتی شما فردی را «بد» خطاب میکنید، این لقب هرگز فراموش نمیشود.
همه ما میدانیم که رئیس یا کارکنان واقعا بدجنس وجود دارند. اما در واقع آنها تنها تعداد اندکی از این افراد در محیط کسب وکار جهانی هستند.
خطای شناختی برچسب زدن به دیگران
خطای شناختی برچسب زدن به انتظاراتی اشاره دارد که ممکن است دیگران از شخصی که برچسب خاصی به او داده شده، داشته باشند. خطای شناختی برچسب زدن سوگیری و گرایش متداولی است که افراد در توصیف و تبیین علل رفتار اجتماعی یک نفر، نقش عوامل شخصیتی یا ویژگیهای پایدار او را مهمتر از صرف واکنش او به موقعیتهای محیطیاش برآورد میکند. علت وجود خطای بنیادی برچسب زدن به دیگران این است که اغلب افراد، به عنوان مشاهدهگر، این واقعیت را نادیده میگیرند که هر فرد، بسته به موقعیت پیشرو، نقشهای اجتماعی متعددی را ایفا میکند که دیگری ممکن است تنها شاهد یکی از آنها باشد. به این ترتیب اهمیت موقعیتهای اجتماعی در تبیین رفتار یک فرد به سادگی نادیده گرفته میشود.
در ادامه برخی از عواملی را بررسی میکنیم که باعث برچسب خوردن کارمندان میشود.
برچسب خوردن کارمندان در محیط کار
۱. کارمندان، شغلشان را دوست دارند اما از شرایط شغلی شان راضی نیستند!
بعضیها ممکن است واقعا تنبل، ناکارآمد، بدون ایده، حواس پرت، بی علاقه، بی فایده و خودبین و بی مسئولیت باشند و این یک حقیقت است که بخش عمده ای از کارکنان فارغ از عنوان شغلی شان، در مقطعی، برخی از این ویژگیها را دارند.
هرچند اگر شما شرایط کلی محل کار را ارزیابی کنید، متوجه میشوید که بسیاری از مدیران واقعا بدجنس هستند. آنها بجای کار کردن بر روی کسب و کار سازمان یافته، بیشتر وقتشان را صرف ابداع راههای جدید برای شکنجه کارمندانشان میکنند!
حقیقت محیط کار عمومی امروز این است که اکثر مردم از شغلشان متنفر نیستند. اما ممکن است از کاری که انجام میدهند یا جایی که در آن مشغول به کارند، یا حتی از فرد ناظر خود راضی نباشند، اما مسلما از شغل خود متنفر نیستند.
حتی باید گفت کارکنان هم روزهای خوب هم روزهای بد دارند اما در بیشتر اوقات با همکارانشان از جمله رئیسشان کنار میآیند.
تحقیقات نشان داده ۵۰ درصد از نیروهای با استعداد شما به دلیل نداشتن رابطه خوب با کارفرمایشان، ممکن است هرپیشنهاد کاری دیگری را قبول کنند. کسانی که شغلشان را داوطلبانه، نه بخاطر دریافت پاداش بیشتر ترک کردند معمولا رابطه ضعیفی با مدیر مستقیمشان داشتند.
۲. بسیاری از برچسبها برگرفته از نظر شخصی است نه واقعیت!
دوستی را به خاطر میآورم که شغلی جدید در یک شرکت ارتباطات گرفت. به گفته او در روز اول کاری اش، فردی که مسئول معرفی دستورالعملها و به اصطلاح آنبوردینگ کارمندان جدید بود تلاش زیادی کرد تا نظرش درباره کارمندان آنجا را بیان کند و بگوید با چه کسی وقت بگذرانم و از چه کسی دوری کنم. افراد خوب چه کسانیاند و چه کسانی منفور هستند. او کاملا نظر بدی نسبت به همه پیدا کرده بود.
او تنها کسی نبود که چنین نظری داشت. در چند هفته بعد استخدام هم توصیههای مشابهی از طرف همکارانش دریافت کرده بود. البته نکته خنده دار این بود که بنظر میرسید که همگی نسبت به برچسبها و دسته بندیهایی که برای افراد اتخاذ کردند، نظرات متفاوتی داشتند.
برای همین است که لیبلینگ منابع انسانی باید نادیده گرفته شوند. برچسبهایی که به افراد زده میشود، بر اساس دیدگاه شخصی هستند. اما این واقعیت را در نظر داشته باشید که آیا همه افراد با نظر شما موافقاند؟ مثلا اگر دیگر افراد رئیس را مانند هیولا نبینند چه؟ در این زمان باید ایگو و باورهای نهادینه خودتان را تغییر دهید. البته ایگو به خودی خود بد نیست. ما نیاز به احساس عزت نفس داریم. اما اغلب اوقات ایگو به تفکر منطقی غلبه میکند نیاز ما به درست بودن تفکرمان، جایگزین انجام دادن کار درست می شود!
۳. واقعیت را ببینیم و دست از تعصب بیجا برداریم!
من رئیسی داشتم که به نظرم بسیار بدجنس بود. همکاران من قبول داشتند که او ایرادهای جدی و زیادی دارد اما من از نظر خودم زیاده روی کرده بودم و روی دیدگاهم سرسختانه پافشاری میکردم. هر که میخواست از رئیسم دفاع کند را به چالش میکشیدم.
بعد از اینکه من مهارتهای مشاجره ام را اثبات کردم، این فقط ایگوی من بود که به من اجازه نمیداد عقب بکشم و سعی کنم مثل بقیه افراد، رئیسم را ببینم. در واقع آن فرد، آدم خوبی نبود و با افراد بد رفتار میکرد. حالا با بعضیها بهتر و با بعضیها بدتر. در نهایت من مجبور شدم اعتراف کنم رابطه من با رئیسم به اندازه همکارانم خوب نبوده و من هم دردسرهایی بابت آن داشتم.
اگر با کسی مشکل دارید قبل از اینکه به او برچسب بزنید ابتدا به خودتان نگاه کنید، از یک یا دو همکار مورد اعتماد بپرسید که آیا آنها هم مثل شما فکر میکنند؟ از آنها بپرسید که آیا آنها احساس میکنند نگرش شما بی دلیل است؟
نظر آنها را قضاوت نکنید فقط گوش دهید و حتی اگر موافق نیستند، آنچه میگویند را بپذیرید. این در مورد همه کارکنان صدق میکند. لیبلینگ منابع انسانی اغلب نادرست و ناعادلانه هستند؛ از آنها دوری کنید. هدف نهایی این است که مشکل را حل کنیم روابط را بازیابی کنیم و به مسیر خود برگردیم.
۴. هم دیگر را درک کنیم و حقیقت را در نظر بگیریم
زمانی را به خاطر میآورم که مردم با یکدیگر بیشتر صحبت میکردند، سپس کم و بیش سرد شدند و همه چیز فراموش شد. حالا دیگر لازم نیست خیلی برای این کار انرژی بگذارید. ما قبلا توانایی غلبه بر مسائل را داشتیم. حالا افرادی که مانند ما نیستند، یا مثل ما رفتار نمیکنند و به عنوان فردی بی خبر، احمق و بازنده برچسب میخورند.
در محیط کار قبلی من گاهی اتفاقاتی رخ میداد که چند کلمه ناامید کننده میتوانست افکار کارمندها را حسابی بهم بریزد و باعث تنش در محیط کار بشود با اینکه این محیط از نظر من شبیه بهشت کوچیکی بود!
گاهی مدیران طی فرایند اصلاحات یا مشاوره، احمق نامیده میشوند. برخی از مدیران رده بالا به خاطر استفاده مداوم از تلفن همراه یا کارهای مشابه برچسب یکسانی دریافت میکنند.
اگر شما رفتار کسی را دوست ندارید مشکلی ندارد. رفتار را از فرد جدا کنید. چرا که مخصوصا در فضای رسانه لیبلینگ و برچسب گذاری میتواند مخرب و ماندگار باشد (The Harmful Effects of Labeling People)، ما گاهی با لیبلهای تندی مواجه میشویم که تا ابد با آن فرد یا شرکت باقی خواهند ماند. به همین دلیل بهتر است احتیاط کنیم.
همه ما باید خودمان را کمتر جدی بگیریم و کمتر دیگران را انتقاد کنیم.